پلیس مخفی

در حال نمایش یک نتیجه

یکی بود یکی نبود . پسری بود که اسمش پویان بود. اوبه جادو اعتقاد عجیبی داشت . یک روز داشت سعی می کرد پرواز کند اما همه مسخره اش می کردند . او هر روز سعی وتلاش می کرد اما فایده ای نداشت. یک روز به حیاط رفت دید پرنده ها دارند چند گیاه مختلف می خوردند . پویان تصمیم گرفت با آن چند گیاه یک معجون بسازد. او معجون ساخت  آنرا خورد و ....
25,000 تومان