توضیحات
یک روز آقای هایتین که تازه رئیس تعاونی شده بود به من گفت: «چوانگ همهی جوانهای ده به ارتش پیوستهاند، تو تنها کسی هستی که ماندهای. چون بچهی سالمی هستی میخواهم تو را دفتردار کنم. اما باید درس بخوانی تا بتوانی در کمیتهی کنترل یا نگهبانی کار کنی.» پرسیدم: «در کمیتهی کنترل چهکار میکنند؟ نگهبان چهکار میکند؟» آقای هایتین جواب داد: «کمیتهی کنترل باید مواظب زد و بندها باشد و به آقای فوانگ دبیر ده گزارش کند. نگهبان هم از اموال تعاونی مراقبت میکند تا دار و دستهی اراذل نوای نیشکر ما را ندزدند. تفنگ هم میدهند که وقتی دزدها را دیدی شلیک هوایی بکنی و آنها را بترسانی.» گفتم: «حاضر نیستم توی کمیتهی کنترل کار کنم و خبرچینی کنم. دوست دارم نگهبان باشم.»