توضیحات
«عهد بستم از میراث برادرش محافظت کنم و بهمحض اینکه تئو از حبس آزاد شود، کمکش کنم نام ونسان را پرآوازه کند. تظاهر میکردم یکی از آفتابگردانهای ونسان هستم و برای قدردانی صورتم را رو به خورشید میگرفتم. خود را وادار میکردم چیزی جز امید نبینم. همۀ کوچهپسکوچههای تاریکِ ناامیدی را پشت سر گذاشتم.»
راز آفتابگردانهازندگی دو زن دردنیاییمردانهرا روایت میکند که میکوشند رؤیاهایشان را پی بگیرند. در هلند قرن نوزدهم، یوهانا بونگر با خانوادۀ ونگوگ آشنا میشود و برای دیدهشدن آثار ونسان ونگوگ از هیچ کوششی دریغ نمیکند. در لسآنجلس قرن حاضر، امزلی ویلسون باید به زندگی آشفتهاش سروسامان بدهد و هرطور هست، شرکتش را حفظ کند. دفترچه خاطراتی که مادربزرگ در اختیارش میگذارد، رازهای بسیاری را فاش میکند که ممکن است زندگی امزلی را از اینرو به آنرو کند. آیا او میتواند پاسخ سؤالاتش را در گذشته بیابد؟








نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.